دل راز بي خودي سر از خود رميدن است جان را هواي از قفس تن پريدن است
از بيم مرگ نيست كه سر داده ام فغان بانگ جرس زشوق به منزل رسيدن است
دستم نمي رسد كه دل از سينه بركنم باري علاج شكر گريبان دريدن است
شامم سيه تر است زگيسوي سركشت خورشيد من برآي كه وقت دميدن است
سوي تو اين خلاصه گلزار زندگي مرغ نگه در آرزوي پركشيدن است
بگرفت آب و رنگ زفيض حضور تو هر گل در اين چمن كه سزاوار ديدن است
با اهل درد شرح غم خود نمي كنم تقدير قصه دل من ناشنيدن است
آن را كه لب به دام هوس گشت آشنا روزي(امين) سزا لب حسرت گزيدن است
(از سروده هاي مقام معظم رهبري)